جستاری در شیوهی شهریاری کورش بزرگ در نگاه فیلسوفان
کورش بزرگ در آیینهی فرزانگی
دکتر علی علی بابایی درمنی _ دکترای تاریخ _ دانشگاه تهران
افلاتون، فرزانه (فیلسوف) بزرگ یونانی بر این باور بود که برای حل مشکلات یک هازمان (جامعه)، آن هازمان باید به زیر فرمان خردمندانه (حکیمانه)ی یک «شاه-فیلسوف» قرار گیرد.بنا به باور افلاتون، جهان مُثُل (جهان مینوی) در آن سوی جهان مادی (گیتی) جای دارد و آنچه در این جهان روی میدهد، بازتاب نارسا (ناقص)ی آن جهان است. اما اگر انسان، نمونههای کامل و فرجامین (غایت نهایی) همهی پدیدهها، که در جهان مُثُل هستند را بشناسد و خود را با آن همساز کند، قادر خواهد بود جامعهای بهتر از جامعه موجود، در گیتی بسازد. این وظیفه را افلاتون بر دوش کسانی مینهد که آنها را شاه-فیلسوف مینامد، یعنی مردانی که توان ذهنی ممتاز و دانش فراوان دارند.
«اگر در هازمان، فیلسوفان پادشاه نشوند، یا کسانی که امروز عنوان شاه و زمامدار به خود بستهاند بهراستیدل به فلسفه نسپارند، و اگر فلسفه و قدرت سیاسی با یکدیگر توأم نشوند و همه طبایع یکجانبه امروزی که یا تنها به این میگرایند یا به آن، از میان برنخیزند، بدبختی هازمانها و بهطور کلی بدبختی نوع بشر، به پایان نخواهد رسید.»[۱]
چنانچه کتاب «آلکیبیادس» نوشته افلاتون، از نگاه ستایشآمیز افلاتون به کورش بزرگ حکایت دارد و اینگونه برمیآید که افلاتون شاه-فیلسوف آرمانی خود را در کورش بزرگ جستجو میکرده است. در گفتمان (مناظره) میان سقراط و آلکیبیادس[۲]، سقراط آلکیبیادس را از چنان جایگاهی برخوردار میداند که حتی با پریکلس[۳] سنجیدنی نیست و بله او میگوید: «برآ«م که جز کوروش و خشایارشا هیچ مردی را در نظر تو قدر و اعتبار نیست.»[۴] از این سخنان، نگاه ستایشآمیز یونانیها و سرآمد آنها افلاتون به فرمانروایی سیاسی ایران آشکار میشود.
ولی با تمام این گزارشها اگ در مورد بهرهگیری یونانیها از منش جهانداری کورش بزرگ چونوچرایی باشد، گزنفون شاگرد سقراط این گمان را میزداید. نامبرده روشنتر از استاد خود، جان سخن را بازگو کرده و در کتاب «کوروشنامه»، آرزوی یک یونانی را برا داشتن فرمانروای خردمندی چون «کوروش بزرگ» برمیخواند و فرمانروایی کورش را که بر پایه تدبیر و دانایی میداند، ستایش میکند: «در واقع در قلمروی شاهی کوروش ملل و اقوام متعددی، همه طوق اطاعتش را به گردن نهادند و با وجود اینکه از یکدیگر، روزها بلکه ماهها فاصله داشتند و عدهای هرگز او را به چشم خود ندیده بودند و برخی اطمینان داشتند که هرگز در عمر خود او را نخواهند دید، همگی یکدل و یکجهت میکوشیدند در زیر بیرق پادشاهیش درآیند و اوامرش را تمکین کنند.»[۵]
پس از گزنفون نیز ستایش از شیوهی شهریاری کورش بزرگ، از سوی نویسندگان یونانی، رومی و اروپایی دنبال شد. حتی در میان نوشتههای برخی از نویسندگان رومی، نشانههایی گواه بر این میبینیم که این نویسندگان کورش را پادشاهی فرهمند و چگونگی بهشاهیرسیدن او را با نمادهای این فَرِه چون خورشید نگاشتهاند.
«سیسرون»[۶] سخنران رومی از دینون حکیم یونانی بازگو میکند: «کورش بزرگ روزی خورشید را در زیر پایش دید و سه مرتبه کوشش کرد تا آن را بگیرد. ولی هر سهبار ناکام ماند و ناامید شد. هنگامی که از خواب برخاست، از یک مغ که در میان ایرانیها به دانایی شهره بود، پرسید که تعبیر این خواب چیست؟ مغ پاسخ داد که چون سهبار برای گرفتن خورشید تلاش کردهای برای سی سال به پادشاهی میرسی.»[۷]
استاد ابراهیم پورداود به پیوند میان خورشید و «خُوَرِه» یا فرهی ایزدی باور دارد و این واژه را برگرفته از خور یا خورشید میداند: «هرچند که در سانسکریت کلمهای مترادف فر موجود نیست، اما شکی نیست که ریشه این کلمه در سانسکریت، سود(Svar) است که بهمعنای خورشید است. این کلمه را در اوستا، هور (Hvar)، در گاتاها، خوان (Khvan) و در فارسی، خورشید گوییم.»[۸]
ستایش از منش سیاسی کورش بزرگ تا قرون وسطی در میان اندیشمندان اروپایی دنبال شد. «ماکیاولی» اندیشمند بزرگ اندیشهی سیاسی که از او بهعنوان بنیانگذار اندیشهی سیاسی نوین در باخترزمین (غرب) یاد میشود نیز یکی از ستایشگرانکورش بزرگ است.
نیکولو برناردو ماکیاولی (۱۴۶۹-۱۵۲۷ ld م) فیلسوف سیاسی، شاعر، آهنگساز و نمایشنامهنویس نامدار ایتالیایی در ۳ مه ۱۴۶۹ میلادی در فلورانس ایتالیا چشم به جهان گشود. ماکیاولی زندگی خود را در سیاست و میهنپرستی بهکار گرفت. با این حال برخی همواره به او برای پشتیبانی از حکومت اقتدارگرا و ستمگر تاختهاند. شوند (علت) آن کتابچهی کوچکی به نام شهریار (Il Principe) است که وی برای خانوادهی مدیچی (Medici) فرمانروای فلورانس نوشته است. هوشمندی سیاسی ماکیاولی در سایهی انگهایی که به او زده شده، پنهان مانده است. از اینروست که فرانسیس بیکن او را اینچنین میستاید: «ما به کسانی همچون ماکیاولی مدیونیم، که جهان سیاست و رهبران آن را آنطوری که هست به ما نشان میدهند، نه آنطوری که باید باشد[۹].»
ماکیاولی همواره به شوند پشتیبانیاش از حکومت بدمنش نفرین شده بود و حتی امروزه نیز به حکومت خودکامه، حکومت ماکیاولیستی گفته میشود. هرچند که بهتازگی منش راستین وی تا اندازهای روشن شده است. بر همین پایه، اینگونه برمیآید که آرمان ماکیاولی از نگارش کتاب شهریار، کمک به ایتالیا برای یکپارچهشدن و چیرگی بر دیگر کشورهای اروپایی بوده است. او دراین کتاب با نگاهی واقعگرایانه درباره قدرت و سازوکار ماندگار آن، پافشاری کرده که هدف برپایی حکومت قدرتمند، وسیله را توجیه میکند.
در ایران نیز برخی از گروههای چپ، با پیروی از سیاستمداران اتحاد جماهیر شوروی که با هرگونه حکومت مرکزی قدرتمند در کشورهای خودفرمان (مستقل) دیگر سر ستیز داشت، چهرهای ناپسند از ماکیاولی را در ایران نقش کردند. شوند این رفتار کمونیستها این بود که اتحاد جماهیر شوروی میکوشید تا از راه دستنشاندههای خود، در کشورهای خودفرمان، همانند کمونیستهای ایرانی، حکومتهای مرکزی را سست کرده و سپس با تقویت قدرتهای محلی مرکزگریز، در فرصت مناسب، استقلال آن کشور را ازمیان برده و بر آن چیرگی یابد.[۱۰] چهرهی ماکیاولی نیز بهعنوا یک میهنپرست ایتالیایی و کسی که در پی برپایی یک حکومت مرکزی نیرومند در ایتالیا بوده، از سوی کمونیستها مخدوش شده بود، تا مبادا الهامبخش حرکتهای میهندوستانه در دیگر نقاط جهان باشد. اما همانگونه که گفتیم، با پژوهشهای نوین نادرستی این واژگونهنمایی آشکار شده است.
ماکیاولی بهخوبی از تاریخ ایران باستان آگاه است. برای نمونه از پادشاهشدن داریوش بزرگ اینگونه سخن میگوید: «خطرات زیادی در مرحلهی آمادهساختن وسایل اجرای توطئه و پیش از آنکه عمل آغاز شود، در کمین توطئهگران است، و راه مصونماندن از آنها این است که میگویم: نخستینو مطمئنترین و به سخن بهتر یگانه وسیلهی جلوگیری از خطر این است که نگذاری مجالی برای خیانت داشته باشند، بدین معنا که باید نقشهات را فقط اندکی پیش از اجرای آن به اطلاع ایشان برسانی و نه زودتر. مغی از طریق نیرنگ تاج پادشاهی ایران را به چنگ آورد. اوتانس یکی از بزرگان کشور، همین که به نیرنگ مغ پی برد، با دیگر بزرگان کشور به مشاوره پرداخت و گفت که بر آن شده است که کشور را از حکومت استبدادی مغ برهاند. چون یکی از حاضران پرسید که عمل چه هنگام آغاز خواهد شد؟ داریوش، یکی از شش تن که اوتنس به مشاوره خوانده بود، بر پای خاست و گفت: اگر هماکنون بیدرنگ عمل را آغاز نکنیم، راز همهی شما را فاش خواهم کرد. همه موافقت کردند و قصد خود را بیآنکه وقتی برای تغییر رأی باقی بماند به انجام رساندند.»[۱۱]
این فیلسوف ایتالیایی، چندینبار در گفتارها، گفتهی گزنفون را دربارهیکورش بزرگ بازگو کرده و نکاتی را در ستایش از تدابیر سیاسی و نظامی کورش بزرگ بیان میدارد: «گزنفونمیکوشد که نشان دهد کورش در پرتو سجایای اخلاقی، افتخار و نام نیک بهدست آورد و به پیروزیهای بزرگ نائل گردید و از غرور ستمگری و اسراف و همهی عیبهایی که زندگی انسان را لکهدار میکند، گریزان بود.»[۱۲]
در جای دیگر، ماکیاولی در مورد منش جهانداری کورش بزرگ چنین میید: «شاه باید بکوشد که زیردستانش هم او را دوست بدارند، و هم از او اطاعت کنند: زیردستان هنگامی از او اطاعت میکنند که قوانین را محترم بدارد و مردانگی و لیاقت از خود نشان دهد و در صورتی دوستش دارند که با آنها به عطوفت برخورد کند و مردمدار باشد و دارای سجایایی باشد که گزنفون به کورش نسبت میدهد.»[۱۳]
ماکیاولی در جایی دیگر در مورد روش کورش بزرگ برای آمادهکردن سپاه برای نبرد سخن میگوید و این آموزش را نیز دربردارندهی نکات اخلاقی میداند: «فرمانده سپاه باید سرزمین و جزئیات محلی را که در آن نبرد میکند، نیک بشناسد. زیرا بدون این شناخت کلی و جزئی ممکن نیست به موفقیتی شایان توجه دست یابد. هر علمی برای اینکه کامل شود، نیازمند تمرین است و این علم خاص محتاج تمرین دقیقتر و بیشتر؛ برای دستیابی به این علم خاص، وسیلهای بهتر از شکار وجود ندارد. از اینرو نویسندگان پیشین میگویند، پهلوانانی که در روزگاران گذشته بر جهان فرمانروایی میکردند، در جنگلها و شکارگاهها بزرگ شده بودند. آدمی از راه شکار، افزون بر این علم، بسیار چیزهای دیگری میآموزد که در میدان جنگ بهکار میآید. گزنفون در کتاب خود دربارهی زندگی کورش بزرگ چنین مینویسد: «وقتی کورش میخواست به شاه ارمنستان حمله کند و وسایل لشکرکشی را آماده میساخت، به سپاهیان خویش یادآوری کرد که کاری که در پیش دارند، چیزی نیست جز یکی از سفرهایی که بارها در ان سفرها همراه او بودهاند. آنگاه به سربازانی که برای کمینکردن در کوهها میفرستاد، تذکر میداد، آنها مانند شکارگرانی هستند که در درهها دام میگسترانند؛ و به مردانی که میبایست جلگهها را بپیمایند یادآور میشد که وظیفهی ایشان همانند وظیفهی کسانی است که جانوران وحشی را از پناهگاهشان میرمانند و بهسوی صیاد میرانند.»[۱۴] این نوشته گواه این است که بهباور گزنفون شکار تصویر جنگ است و برای مردان نیک، پیشهای بایسته (ضروری) و نازشخیز.
[۱] . دوره آثار افلاتون، جلد چهارم (جمهوری)، ترجمه محمدحسن لطفی، تهران، خوارزمی، ۱۳۵۷، صفحه ۱۰۷۴٫
[۲] . آلکیبیادس (۴۵۰-۴۰۴ پ.م) سیاستمدار، سخنران، فرمانده جنگی آتنی و از شاگردان سقراط بود. او یکی از فرماندهان آتن در نبرد پلوپنزی علیه اسپارت بود. وی در آتن زادگاهش به توهین به مقدسات متهم شد. پس به اسپارت گریخت. او در اسپارت در جایگاه یک رایزن جنگی بهخدمت پرداخت و در چند لشکرکشی به آتن اسپارتیان را همراهی کرد. ولی بهزودی در اسپارت نیز دشمنان نیرومندی یافت و به ایران رانده شد. در ایران او رایزن ساتراپ ایرانی تیسافرنس شد.
[۳] . پریکلس (۴۹۵-۴۲۹ پ.م) سیاستمدار، سخنران و جنگسالار اثرگذار آتنی بود. وی رهبر آتن به هنگام جنگهای پلوپنزی بود و آتن را به دولتشهری شکوهمند بدل ساخت.
[۴] . دوره آثار افلاتون، جلد سوم (آلکیبیادس)، خوارزمی، تهران، ۱۳۵۷، صفحه ۶۲۹٫
[۵] . گزنفون، کورشنامه، ترجمه رضا مشایخی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران ۱۳۴۲، صفحه ۲٫
[۶]. سیسرون (۱۰۶-۴۹ پ.م) خطیب معروف رومی بود. از سال ۶۳ قبل از میلاد وارد صحنه سیاست شد و به مقام کنسولی دست یافت. خطابههای وی در مدح و ذم اشخاص معروف هستند. در بلواهای پس از قتل جولیوس سزار به دستور مارک آنتونی در سال ۴۳ قبل از میلاد جان بر سر سیاست نهاد و گذشته شد.
[۷]. Marcus Tullius Cicero, De Divination, p274, 1983, Loeb, 23, ed. Armstead Falkoner, I
[۸]. پورداود، ایراهیم، یشتها، جلد دوم، انجمن ایران لیگ بمبئی، بمبئی، ۱۳۰۹، صفحه ۳۱۴٫
[۹]. Introducing Machiavelli. P. Curry, O. 5.pp. 1995. Zarate. Icon Books
[۱۰]. به باور نگارندهی این نوشته، از آنجا که نیکولو ماکیاولی، بهمانند یک ملیگرای ایتالیایی، وحدت ملی ایتالیا را وجه همت خود کرده بود، مورد تنفرکمونیستهایی بود که با هرگونه ملیگراییسر ناسازگاری داشتند.کمونیستها ملیت را متعلق به دوران سرمایهداری بهشمار میآوردند و بر این باور بودند که پس از گذر از دوران سرمایهداری و ورود به دوران کمونیسم، تنها انترناسیونال معنا دارد و دیگر ملیگرایی محلی از اعراب ندارد. ( لونه، ارو، مارکسیسم، ترجمه فریبرز مجیدی، دایرهالمعارف ناسیونالیسم، جلد دوم، به کوشش کامران فانی، وزارت امور خارجه، تهران، ۱۳۸۴، صفحه ۷۳۴) با این حال سید جواد طباطبایی بر این باور است که ماکیاولی سرشت واقعی قدرت را با هنرمندی تمام آشکار کرده و این فاشگویی، سودازدگان سیاست آرمانی را [مانند کمونیستها] خوش نمیآمده است. (طباطبایی، سید جواد، ماکیاولی و بنیادگذاری اندیشه سیاسی جدید، کیهان فرهنگی، شمارهی ۴۶، دی ۱۳۶۶، صفحه ۳۵)
[۱۱]. ماکیاولی، نیکولو، گفتارها، ترجمهی محمدحسن لطفی، خوارزمی، تهران، کتاب سوم، فصل ۶، صفحه ۳۱۴٫
[۱۲]. همان، کتاب سوم، فصل ۲۰، صفحه ۳۵۸٫
[۱۳]. همان، کتاب سوم، فصل ۲۲، صفحه ۳۶۵-۳۶۴
[۱۴]. همان،کتاب سوم، فصل ۳۹، صفحه ۴۰۴٫