ملاک مشروعیت حکومت چیست؟

ملاک مشروعیت حکومت چیست؟
یک نظام حکومتی بر بستر باورها و زمینه های ذهنی حکومت شوندگان شکل می گیرد. شکل گیری یک حکومت تشکیل معادله است، که طرفی از آن را حکومت کنندگان و حکومت شوندگان تشکیل می دهد. در این رابطه حکومت نیاز به اعمال و اراده برای رسیدن به اهداف خود دارد. فرامین و نواهی حکومت زمانی از طرف مردم (حکومت شوندگان) پذیرفته می شود که آن ها به حقانیت یک نظام حکومتی باور داشته و اطاعت از آن را بر خود لازم ببینند. مشروعیت در معنای ناب، اعتقاد حکومت شوندگان به حقانیت حکومت کنندگان است و مشروعیت را برخی توجیه عقلی اعمال قدرت حاکم دانسته اند.
ماتیه دوگان در تعریف معنای مشروعیت می گوید: مشروعیت باور بر امر است که اقتدار حاکم بر هر کشور مفروض، محق است فرمان صادر کند و شهروندان موظفند به آن گردن نهند.
درباره ملاک مشروعیت حکومت، دیدگاه های متعددی وجود دارد که مهم ترین آن ها به شرح زیر می باشد:
بحث درباره ی مبنای حاکمیت، کوششی است در راه پاسخ دادن به این پرسش که، به چه دلیل شخص یا گروهی از مردم، می توانند اراده ی خود را بر دیگران تحمیل کنند و چرا اطاعت از فدرتیکه وسیله ی اجبار می شود در زمره ی تکالیف می آید؟ و چگونه اراده ای برتر از دیگران قرار می گیرد؟
مبنای حاکمیت را در اندیشه های فلسفی و سیاسی به سه گروه ممتاز می توان تقسیم کرد:
۱٫ حاکمیت ماورایی: در این گروه، حاکمیت دارای منشا الهی و ماورایی و شاخه ای از حکومت پروردگار بر جهان هستی است. پاره ای از این نظرها مذهبی به معنای مصطلح آن است و بعضی بر اندیشه های فلسفی تکیه دارد که حکومت روح جهانی بر تاریخ در فلسفه ی هگل یکی از مهم ترین آن ها است.
۲٫ حاکمیت آرمانی: در این گروه آنچه باید مبنای حاکمیت قرار گیرد و رابطه ی دولت و مردم را تنظیم کند با پاره ای نشانه های تاریخی و تخیل ها در آمیخته و نظریه سیاسی و فلسفی را به وجود آورده است. قرارداد اجتماعی، که قرن ها پایه ی حکومت های دموکراسی قرار گرفته و هنوز هم یادگارهای ان دیده می شود از مهم ترین نظریه های این گروه است. نظر مربوط به حاکمیت نیابتی دولت از سوی مردم و تکیه بر اراده ی ملت، که هوریو و کاره دومالبر و دیگران گفته اند، به عنوان مبنای حاکمیت، دنباله ی تکامل یافته ی همین حاکمیت آرمانی است که به واقعیت نیز نزدیک می شود و در زمره حاکمیت اجتماعی می آید.
۳٫ حاکمیت اجتماعی: به گروه بزرگی از اندیشه های واقع گرا گفته می شود که حاکمیت را یک پدیده ی واقعی و اجتماعی می دانند که با مبنای آن قابل توجیه نیست، مشروعیت از هدف به کار بردن این این قدرت مایه می گیرد و خدمت به عموم وسیله ی توجیه آن است.
در خصوص پایه های مشروعیت در شاهنامه باید یادآور شد که یکی از نظریات در باب مشروعیت حکومت ها در دوران پادشاهی مطلقه این بوده که “اعطای پادشاهی لطف الهی است و لذا مشروعیت پادشاهان ناشی از همان عطیه الهی است” البته باید در نظر داشت که از همان آغاز تاریخ پادشاهی در ایران، در اذهان مردم یک ارتباطی بین حکومت و دین بوده است. این هم دلایلی داشته است. یک دلیل آن این است که اصولا پادشاه و رهبر جامعه سیاسی فردی وارسته و اخلاق مدار بوده است.
بر پایه روایات شاهنامه می توان ساختار انواع حکومت های باستانی و چگونگی مشروعیت آنها را دریافت. فردوسی، روایات مربوط به ساختارهای کلی حکومتهای پادشاهی پیش از اسلام و معیارهای مشروعیت آنها را در پنجاه روایت شاهنامه به صورت پراکنده آورده است. اهمّ این مطالب، اغلب در ابتدای هر روایت (جایی که موضوع کسب قدرت یک پادشاه در میان است) و نیز در بطن داستانهای متعددی که به لحاظ سیاسی حائز اهمیت اند، نقل شده است. نکته‌ی جالب توجه در روش فردوسی این است که وی در همان شش بیت اول کتاب کیومرث، این سوال اساسی را طرح می‌کند که شکل حکومت و مشروعیت آن پیش از کیومرث چگونه بوده است:
سخن گوی دهقان چه گوید نُخست که تاج بزرگی به گیتی که جُست
که بود آنکه دیهیم بر سر نهاد ندارد کس آن روزگاران بیاد
مگر کز پدر یاد دارد پسر بگوید ترا یک به یک، در به در
که نام بزرگی که آورد پیش که را بود از آن مهتران مایه بیش
{پژوهنده نامه باستان که از پهلوانان زند داستان}
چنین گفت کایین تخت و کلاه کیومرث آورد و او بود شاه
طرح این سوال در همان اول شاهنامه و قبل از پرداختن به روایات مربوط به شاهان ایران در دوران پیش از اسلام، نشان دهنده آگاهی فردوسی نسبت به اهمیت موضوع حکومت و معیارهای مشروعیّت آن است. وی شکّی ندارد که رسم و آیین “بزرگی و تخت و کلاه” پیش از کیومرث می تواند به گونه دیگری بوده باشد، امّا آنچه از روایات سینه به سینه به یاد مانده، این است که آیین پادشاهی را نخستین بار کیومرث در جهان بنیاد نهاده است.
فره ایزدی:
به واقع در شاهنامه شهریاری کاری است که مبنای ایزدی دارد. شاید به همین دلیل فردوسی از فره ایزدی نام می برد و شهریاری را مترادف با آن می داند. گوهر این مبنا ایزدی نیز چیزی جز ایمان داشتن به قدرت بی همتای ایزد یکتا و عمل کردن بر قانون مردی یعنی انسانیت و راستی و داد در جهان نیست. شهریار بنده خداست، اگر گستاخی کند و مبنای ایزدی شهریاری را دستاویزی برای خداوندگاری در روی زمین بپندارد، یا به بهانه قدرتی که در دست اوست خود را خدا بداند، دیگر گوهر شهریاری از او دور شده است. فر ایزدی از او می گریزد و او به سرنوشت جمشید، ضحاک و کاووس دچار خواه شد.
فره ایزدی در اندیشه سیاسی ایرانشهری پدیداری کارکردی داشته و یکی از مولفه های تداومی به حساب می آید. ثبات، بقا و دوام دولت شهریاری، حکومت، عدالت، امنیت و … همگی بستگی به این نیرو دارند. تحقیقات گوناگون تاریخی، مردم شناختی، جامعه شناختی و سیاسی بر این نکته تاکید دارند که اولین توضیح دهنده ی قدرت حاکم، توسل به خدایان و نیروهای غیر مادی و ماورا طبیعی بوده است. فرمانروایان مدعی بودند که با فرمان آسمانی، صاحب قدرت حکمرانی شده اند و مجری فرامین خدایان بر روی زمین هستند، بنابراین زیر دستان چاره ای جز اطاعت و فرمانبرداری از انها ندارند. در شاهنامه حاکم از جانب خداوند برگزیده می شود و دارای فره پادشاهی است. این فرد عامل اراده ی خداوند و پشتیبان دین است.
فره ایزدی از زیرمجموعه های فره ای است که خداوند اهدا می کند و تضمین کننده مشروعیت حکومت است همانطور که گرِگوران در پژوهش خود در مورد “مشروعیت مذهبی حکومت شاهان هخامنشی” عنوان کرده، حکومت بر اساس فرمان اهورا مزدا، از زمان داریوش بزرگ به بعد، یکی از مهمترین منشورهای حکومتی ایران باستان بوده است. ۲۲ بازتاب ادبی این مطلب را در بخش اساطیری شاهنامه به صورت “فرّ ایزدی” مشاهده می کنیم، مثلاً در داستان هوشنگ:
به فرمان یزدان پیروزگر به داد و دهش تنگ بسته کمر
در بخش اساطیری، چندین شاه به فرمان یزدان حکومت می کنند و همین امر موجب “تابش نور ایزدی” از چهره آنان می گردد که در عین حال، دالّ بر مشروعیّت حکومتشان نیز هست.
شرایطی که موجب دریافت فرّ ایزدی می شود، عبارت است از:
ایمان به یزدان نیک و ستایش او (دینداری)
مبارزه علیه بدی (ظلم و ستم)
پای بندی به اصل دادگری و نیکی و حکومت بر پایه عدالت اجتماعی (داد و دهش)
کیومرث، اوّلین شهریار جهان، فقط از فرّ ایزدی برخوردار است، هوشنگ، جم و منوچهر به هنگام به دست گرفتن قدرت، هم دارای فرّ شاهی و هم فرّ ایزدی هستند.
تهمورث و فریدون، که از فرّ شاهی برخوردارند، فرّ ایزدی را در حین حکومت دریافت می کنند. تهمورث آن را پس از گذراندن یک دوره زهد و سلوک و تزکیه کامل نفس، کسب می کند:
چنان شاه پالوده گشت از بدی که تایید از او فرّه ایزدی
و فریدون به خاطر حکومت عادلانه اش، شاپور ذوالاکتاف، شاه ساسانی، هرچند از فرّ ایزدی برخوردار نیست، امّا به هنگام احراز حکومت، آنچنان فرّی از او می تابد که گویی فرّ ایزدی است:
تو گفتی همی فرّ ایزدی است بر او سایه راست و بخردی است
فرّ ایزدی می تواند بر اثر استبداد و یا حکومت غیر عادلانه خاموش و تیره گردد، مثلاً در مورد جم:
از آن پس برآمد ز ایران خروش پدید آمد از هر سویی جنگ و جوش
بر او تیره شد فرّه ایزدی به کژی گرایید و نابخردی
جالب اینکه در شاهنامه در مقابل فرّ ایزدی، ضدّ آن نیز ارائه شده است، یعنی نشان پلیدی و خیانت در چهره یا بر اعضای بدن شاه بیدادگر. این خصلت را در شاهانی می بینیم که با اهریمن همدستند. در میان شاهاهن اساطیری که حکومتی مستبدانه و جبّارانه دارند، شاهانی داریم مانند ضحّاک ماردوش و افراسیاب هولناک. فردوسی در مقابل این چهره های خبیث، چهره شاهان اساطیری را که از پرتو فرّ ایزدی برخوردارند، به خورشید تابان و یا زیبایی ماه تابنده تشبیه می کند، مثل کیقباد که چهره اش مانند ماه تابان است و همینطور شاهانی که از نسل او هستند. بدین ترتیب، فرّ ایزدی از بعد زیباشناختی نیز برخوردا است. فردوسی در مورد کیومرث چنین می گوید:
به گیتی درون شاه سی سال بود به خوبی چو خورشید، بر گاه بود
و همینطور درباره جم:
چو خورشید تابان میان هوا نشسته بر او شاه فرمانروا
حکّام مستبد، فاقد پرتو زیبا یا پرتو نیک هستند که خاصّ شاهان با داد و دهش است امّا همانطور که گفته شد، زیبایی شاه دادگر به محض آنکه از راه راست منحرف گردد و بداندیشی را در پیش گیرد و یا به دروغ متوسّل شود، به تیرگی می گراید. این را از زبان شاپور اردشیر بشنویم:
رخ پادشا تیره دارد دروغ بد اندیش هرگز نگیرد فروغ
(بگذریم از اینکه سعدی بدی را ذاتی و موروثی می داند: پرتو نیکان نگیرد آن که بنیادش بد است).
در واقع در هر دوره از شاهنامه با اشکال متناسب با آن دوره ظاهر می شود و جنبه نمادین و بازنمایی شده دارد. گاهی از چهره و قیافه و گاهی از سخن و کارها. به عنوان مثال:
در دوره اسطوره های به صورت هاله ای نورانی گرداگرد شاهان تجلی میکند، به گونه ای که حتی اطراف خود را روشن و نورانی میگردانیده است. در مورد کیومرث، سرسلسله شاهان دوران اسطوره ای میخوانیم:
همی تافت زو فرّ شاهنشهی چو ماه دو هفته ز سرو سهی
و یا در مور طهمورث، فردوسی میگوید:
چنان شاه پالوده گشت از بدی که تابید ازو فرّه ایزدی
گاهی در دوره پهلوانی و تاریخی نیز فره به صورت هاله ای از چهره شخص قابل رویت میشود و تنها مختص به دوران اساطیری نیست؛ به عنوان مثال هنگامیکه گیودر توران زمین از جستوجوی کیخسرو ناامید میشود، او را در شرایطی در کنار چشمه میبیند که:
ز بالای او فره ایزدی پدید آمد و رایت بخردی
به دل گفت گیو این به جز شاه نیست چنین چهره جز در خور گاه نیست
ما در ادبیات داستانی مربوط به روزگاران قدیم، نام مرغ وارغن یا آن باز سپیدی که بر شانه ی کسی می نشست و او پادشاه می شد را شنیده ایم. حقیقت امر آن است که آن مرغ وارغن یا باز سپید یک نماد ذهنی است. نماد و علامت فر است.
“نماد فر در ایران کهن، مرغ، مرغ وارغن یا باز سپید بود که هنوز نیز پس از گذشت هزاره ها در قالب به پرواز درآوردن “باز” برای گزینش جانشین پادشاه و یا فرمانروا، در قالب قصه های جای جای میهن بزرگ ایرانیان به جای مانده و به ما رسیده است”
یکی از دلایل روشن برای اثبات نظریه ی مذکور عبارات مندرج در “زامیاد یشت” (نوزدهمین یشت از یشتای اوستا) می باشد. در آنجا به روشنی پس از آنکه جمشید استبداد می ورزد و به رای و نظر مردم پشت کرده و منیت آغاز می کند، اوستا می گوید فر ایزدی از او جدا شد. این به روشنی و آشکار معنی فره ایزدی و همان اقبال عمومی مردم را می رساند.
به عنوان مثال در داستان ها در خصوص نحوه ی پادشاه شدن کیقباد آکده است که او در جای دوردست و در یک نقطه ی خرم و سرسبز با اطرافیان خود زندگی می کرد که به ناگاه باز سپیدی از فراز آسمان ها بیامد و بر شانه ی او بنشست و چندی بعد او پادشاه ایران گردید. اما جریان چیست؟ پس از پادشاهی زوتهماسب و از دنیا رفتن وی، در حالی که دشمن نیز به کشور حمله کرده بود کشور بدون پادشاه درگیر جنگ بود. در این هنگام شورا در یک وضعیت غیر عادی تشکیل جلسه داده و بزرگ شورا به نمایندگان ملت می گوید، در این اوضاع باید به فوریت یک نفر را برای پادشاهی انتخاب کنیم. اعضای شورا به اندیشه و شور می شوند که چه کسی برای این منصب مهم و حتی از نظر آنان مقدس شایسته است و سرانجام کی قباد را شایسته این کار می دانند. آن گاه رییس شورا گروهی را به نزد او اعزام و از او دعوت می کند تا نزد انان حضور یابد. سپس با حضور خود کی قباد یک هفته ی دیگر طول می کشد تا کی قباد به طور رسمی پادشاه ایران اعلام شود. در آن زمانی که کی قباد در جای دور دستی بود و باز همان مرغ سپید به سراغ او رفت، فرسنگ ها آن سوتر انجمن کشور او را برای شاهی پسندیده بودند و او خود هنوز خبر نداشت. لذا به روشنی ارتباط بین انتخاب و مورد قبول جمع واقع شدن با نمادهای آن که به عنوان مرغ وارغن یا باز سپید در ادیبات داستانی آمده است، ارتباط برقرار است.
و هنگامیکه رستم به فرملن زال برای یافتن کیقباد به البرز میرود، با آنکه هرگز او را ندیده است، اما چهره پر فروغ کیقباد در میان بسیار کسان او را خیره می سازد، که نشلان دهنده فره اوست:
جوانی به کردار تابنده ماه نشسته بر ان تخت بر سایه گاه
رده بر کشیده بسی پهلوان به رسم بزرگان کمر بر میان
بنا به شواهد متعددی که در شاهنامه امده است، فردوسی برای یزدان پرستی شاه ارزش بسیار قایل شده، زیرا به عقیده وی از راه دینداری است که می توان به عدالت اجتماعی برای همگان رسید:
چه گفت آن سخن گوی با آفرین که چون بنگری مغز داد است دین
چه در روایت شاهنامه و چه از دیدگاه فردوسی، معیار “عدالت اجتماعی” (داد و دهش) در رابطه با “فرّ شاهی” و “فرّ ایزدی” در سه بعد نقش محوری می یابد: یعنی بعد سیاسی، اخلاقی و زیباشناختی، فردوسی از حکومتی که بر پایه عدالت اجتماعی یا به عبارت وی بر پایه “داد و دهش” استوار است، ستایس می کند و از نظر او فقط شاه دادگر، زیبای تخت بلند و در خور تاج و گاه است.
مشروعیّت حکومت به شاهانی که به هنگام احراز حکومت، دارای فزّ ایزدی هستند، از قبل عطا شده است. در موارد دیگر، فرّ ایزدی به شاهی عطا می شود که دیندار و عادل بوده، به داد و دهش پرداخته و عدالت اجتماعی را برقرار کرده باشد. “دینداری و عدالت” در شاهنامه نه تنها زیر بنای مشروعیّت پادشاهی خدا محور و شاهنشاهی عادلانه فدرالی را تشکیل داده، بلکه خود محور اصلی این نوع حکومت است: مثلاً پادشاهی جم، فریدون، منوچهر، زو، کی قباد، کی خسرو، گشتاسب، اسکندر اردشیر بابکان شاپور اردشیر، اورمزد شاپور، و اعقاب او، شاپور ذوالاکتاف، انوشیروان و دیگران. فردوسی از شاهان عادل به نیکی یاد می کند و آنان را “شاه با داد و یزدانپرست”، “شاه با داد و دهش” یا “شاه با داد و بخشش” و نیز “شاه با داد و آرام” می خواند.
این آخرین عنوان، یعنی شاه با ” داد و آرام” جنبه های مهم دیگری را نیز در بر می گیرد: “ایمنی”، “آرامش (صلح” و “شادی”. شاه دادگستری به همان اندازه که به عدالت اجتماعی توجه دارد، باید “امنیّت”، “آرامش” و “خوشی” را برای همه افراد جامعه تضمین کند. فردوسی به کرّات به این جنبه ها اشاره می کند، مثلاً در گزارش اردشیر بابکان به بزرگان کشورش:
شما را خوشی جستم و ایمنی نهان کردن کیش اهرمنی
اگر پادشاه، آز گنج آورد تن زیردستان به رنج آورد
کجا گنج دهقان بود، گنج او وگر چند بر کوشش رنج او
نگهبان بود شاه گنج ورا به بر آورد نیز رنج ورا
فر ایزدی که در اندیشه ی ایران باستان از جمله اندیشه ایران باستان از جمله شرایط ضروری برای حکومت بود، بیش از هر چیز با خرد همراه است. نکته ی مهم دیگری که در اندیشه ی فردوسی و بالاخص درباره ی فر ایزدی وجود دارد گره خوردن دین و سیاست است. اگر شاه دارای فر باشد، سمبل دین نیز هست، فرمان شاه، فرمان دین نیز هست.
چنان دین و شاهی به یکدیگرند تو گویی که در زیر یک چادرند
چو بر دین کند شهریار آفرین برادر شود شهریاری و دین
دو دیباست یک در دگر بافته برآورده پیش خرد تافته
سخن از مشروعیت سیاسی قدرت ها در ایران کهن و از اینکه همه ی حاکمان یعنی “در دست دارندگان قدرت سیاسی” به مفهوم مشروعیت سیاسی توجه داشته و به دنبال آن بوده اند می باشد. حتی در حکومت سلسله بد ضحاکیان نیز این موضوع مورد توجه است.
چرا که در دوران ضحاکیان، ستم بسیار و ریاکاری زیاد و افراد نیک و راست گفتار یا از بین می روند و یا در جایی باید نهان و گوشه گیر باشند. فردوسی در شاهنامه آورده است که در دوره ی حکومت ضحاکیان روش انسان ها فرزانه و نیک و مفید نهان می شود و برعکس افراد ریاکار و ظاهرساز و دروغ گو فراوان در همه جا پراکنده شده و دست شان به قدرت می رسد. هنرمندان راستین گوشه گیر و خوار و ضعیف شده و بی هنران پر مدعا که مضر برای جامعه و کشور هستند همه جا حضور دارند. اما در همین دوره هم به مشروعیت حکومت توجه می شود.
بالاخره بعد از سال ها حکومت ضحاکیان، خیزش مردمی آغاز می شود. در این هنگام که ضحاک حاکم، احساس نگرانی از عدم مقبولیت و مشروعیت سیاسی خود می کند و می بیند که مردم به همین دلیل بیش از پیش از حکومت او روی برمی تابند و بلکه به مقابله با او هم می شتابند، اقدام به آن می کند که به گونه ای برای خود تحصیل مشروعیت (هرچند دروغین و ظاهر) کند تا از این راه بلکه بتواند اعتماد سازی کرده و مورد اعتماد و فره ی عمومی قرار گیرد. لذا یک انتخابات فرمایشی و نمایش های دروغین مردم سالاری راه می اندازد. او نمایندگان مردم و هم وندان انجمن و شورای عمومی کشور را فرا می خواند و از آنان می خواهد که نوع و روش سیاسی حکومت را تایید کنند. به بیان اصطلاح حقوق امروزی او در واقع نوعی “پله بیسیت” انجام می دهد. می دانیم که در شیوه ی پله بیسیت که معمولا توسط مقامات ارشد سیاسی انجام می گیرد، برای اعلام نظر مردم و دریافت حمایت آن ها با تصمیمات اتخاذی مقامات عالی، نوعی همه پرسی برای اخذ آراء عمومی برگزار می شود که به این حالت از همه پرسی “پله بیسیت” اطلاق می گردد. در طول تاریخ خیلی از شخصیت های غیر دموکراتیک و غیر مردمی به این شیوه متوسل و سپس به وسایل و فنون گوناگون موفق شده اند. نتیجه ی دلخواه خود را هم بگیرند و سپس به استناد به آن خود را مورد قبول مردم عنوان کنند.
ضحاک نیز با این اقدام به دنبال کسب مشروعیت برای حکومت خود بود:
ز هر کشوری مهتران را بخواست که در پادشاهی کند پشت راست
یکی محضر اکنون بباید نوشت که جز تخم نیکی سپهبد نکشت
نگویم سخن جز همه راستی نخواهد بداد اندرون راستی
ز بیم سپهبد همه مهتران بدان کار، گشتند هم داستان
در آن محضر اژدها ناگزیر گواهی نوشتند برنا و پیر

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *