ایران و روابط بین الملل -راهبرد آمریکا درمواجهه با تحولات کشورها ی عربی(محمد رسولی)

راهبرد آمریکا درمواجهه با تحولات کشورهای عربی

به لحاظ روش شناسی، نحوه مدیریت بحران دولت اوباما در تحولات اخیر خاورمیانه، نشانه هایی از پیش برد سیاست صبر و تجمل و اقدامات تأخیری و حساب شده و نه حرکات ایذایی و شتاب زده، و در عین رصد روند تحولات سیاسی در کشورهای هدف را نمایان می سازد.به نظر می رسد که تغییر نوع نگرش آمریکایی ها به منطقه خاورمیانه از دریچه سیاست قدرت، به سمت اتخاذ رفتارهای تعاملی و نرم، در قالب روند کاهش گزینه ها و سازو کارهای اثرگذاری و بازسازی آن ها در سطح نظام بین الملل در دوران افول قدرت سلطه جویانه، قابل توضیح باشد.همین امر سبب ساز بروز تغییر در چشم اندازهای سیاسی-امنیتی واشنگتن در کانون های منطقه ای از جمله خاورمیانه شده است.در حال حاضر به نظر می رسد آمریکایی ها به این نتیجه رسیده اند که گریزی از به قدرت رسیدن عناصر افراط گرا، از بروز هرگونه اصطکاک کنشی با این جریانات اسلام گرای میانه رو اجتناب ورزیده و از طریق یارگیری و نزدیک شدن به این گروه ها و همین طور اعطای کمک های اقتصادی، احتمال بروز نظامی گری در کشورهای هدف را کاهش دهد.به نظر می رسد که برای آمریکایی ها، خیزش عربی یک تهدید امنیتی بالقوه محسوب می شود.این مسئله در ارتباط تنگاتنگی با رفتار سیاست خارجی آمریکا قرار دارد.یعنی چنانچه دولت آمریکا راهبرد(استراتژی) مناسبی برای کنترل و مدیریت بحران اتخاذ ننماید و قدرت سیاسی در اختیار عناصر افراطی مخالف غرب و هم پیمانان آن در منطقه قرار گیرد، به یک تهدید بالفعل مبدل خواهد شد.

در ارتباط با نحوه برخورد دولت  آمریکا با تحولات خاورمیانه عربی و شمال آفریقا، می توان معیارهای متفاوتی را مورد شناسایی قرار داد.در مورد اتخاذ معیارهای متفاوت در قبال کشورهای همسو و غیرهمسو می توان به موضع گیری بسیار متفاوت آمریکا در برابر  خشونت ها صورت گرفته در یمن، لیبی، بحرین و سوریه اشاره کرد.این تفاوت موضع گیری را می توان به عنوان شاخصی از عملکرد آمریکا بر مبنای منافع خود، و نه آنگونه که اوباما ادعا می کرد منافع و احترام متقابل میان آمریکا و کشورهای مسلمان، ارزیابی نمود.

در پی ناآرامی های داخلی در تونس و مصر، آمریکا اعلام کرد که فرآیند تحولات شمال آفریقا مربوط به کشورهایی است که اساساً سکولار، تک حزبی و اقتدارگرا هستند، و از این طریق تلاش کرد تا ضمن برآورد فرآیند تحولات، آن ها را کنترل و مدیریت نماید.به عبارتی آمریکا در ارتباط با تحولات تونس و مصر رویکرد مهار را انتخاب نمود و تلاش خود را در مدیریت بحران در راستای منافع ملی خود صورت بندی نمود و از این طریق بر آن شد تا کشورهای حوزه خلیج فارس را از فرآیند تحولات شمال آفریقا دور نگاه دارد .در واقع، آمریکایی ها از یک سو نگران واکنش سایر هم پیمانان خود در منطقه هستند و از سوی دیگر به روابط خود با دولت هایی که در کشورهای بحران زده بر سر کار خواهند آمد، می اندیشند.موضع اولیه آمریکا در قبل بحران سیاسی در کشورهای تونس و مصر، چشم پوشی از حذف شخصیت ها به امید تداوم ساختار بوده است.به عبارت دیگر، واشنگتن میان دو گزینه حسنی مبارک و ساختار نظام سیاسی مصر،در نهایت گزینه دوم را انتخاب نمود.

از نظر غرب، کشورهایی مانند مصر از یک ساختار نظام مند برخوردارند، یعنی فرآیند شکل گیری دولت-ملت را پشت سر گذاشته اند، بنابراین الگویی که در عراق دنبال شد، یعنی حذف هرم قدرت به همراه فروپاشی ساختار، در این کشورها راهکار مناسبی محسوب نمی شد.

از این رو غرب بر این باور است که در برخورد با تحولات کنونی در کشورهایی که دارای یک ساختار متشکل دولت-ملت هستند، لازم است رأس هرم قدرت حذف شود و ساختار نظام همچنان پابرجا بماند.

به واقع در کشورهایی نظیر مصر ایالت متحده بیش از آنکه نگران حفظ رهبران اقتدارگرا در رأس قدرت باشد، نگران عدم تبدیل یک بازیگر هم پیمان به یک بازیگر متعارض با منافع غرب بوده است.بنابراین ایالت متحده در مواجهه با تحولات این دسته از کشورها با اتخاذ رویکرد مهار به طور تلویحی از مطالبات خیابانی حمایت کرد.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *