ارکان حکومت
حکومت نهادی سیاسی است، دارای اندازهای از مرکزیت و ادعای حاکمیت و کنترل بر سرزمینی مشخص. این نهاد سیاسی بعد عمودی ساختار سیاسی تشکیلات قانونی است که بر بنیاد خواست و رضایت عمومی در یک گروه انسانی مشخص پای میگیرد و سرزمین، بعد افقی آن شمرده میشود. گفتنی است که حکومت، بیاعمال حاکمیت معنا و مفهومی ندارد و دو مفهوم حکومت و حاکمیت را نمیتوان از هم جدا کرد.
بحث حاکمیت حکومت در جغرافیای سیاسی محدود به این توضیح است که ادارهی سرزمین و ملت، بیاقتدار و حاکمیت امکانپذیر نیست. امروزه حکومتها زیر مجموعههای گوناگون همچون قوهی مجریه به عنوان نهاد اجرایی، قوهی مقننه به عنوان نهاد قانونگذاری و نظارت، قوهی قضاییه به عنوان نهادی دادگستر و مستقل و نیروهای مسلح برای دفاع و برقراری امنیت در کشور دارند، به علاوه در راس هر یک از آنان اشخاص بسته به نوع نظام افراد متفاوتی از جمله پادشاه، ولایت فقیه، رییس جمهور و … میتواند باشد.
البته اینها ارکان معمول حکومتهاست و بسته به نوع رژیمهای حکومتی ارکان دیگری نیز در ترکیب اصلی حکومت قرار میگیرد، مانند شاه به عنوان سر حکومت در نظامهای شاهی و یا حزب نیرومند در نظامهای تک حزبی.
حکومت یکی از بنیادیترین عناصر پیدایش، ماندگاری و هویت ملی ایرانیان در سراسر تاریخ بوده است. حکومتها خواه ایرانی و خواه انیرانی، همچون دانههای زنجیر پیوسته از پی هم آمدهاند و تا آنجا که حافظهی تاریخی یاری میکند، ایرانیان بیحکومت نبودهاند و حتا از کهنترین ملتهای دارندهی حکومت به شمار میآیند.
اندیشهی سیاسی حکومت در ایران باستان
الگوی قدرت سنتی در ایران، استوار بر فرماندهی از بالا و فرمانبری از پایین، سخت با مفاهیم اسطورهای و مذهبی در آمیخته بود و این پندار که پیوندی میان فرمانروا و خداوند وجود دارد، چنان مشروعیتی به قدرت سیاسی میبخشید که هر گونه رقابت در زندگی سیاسی، غیر حقانی شمرده میشد. پیروی بی چون و چرا از فرمانروایان، چه از دید سیاسی و چه از دیدی غیر اعتقادی و دینی، بر مردمان واجب شمرده میشد.
در این میان تاریخ نگاری باستانی ایران دربارهی شاهان یا پادشاهان که نماد همبستگی ایرانیان نگهدار و نگهبان سرزمین و فرهمند و مورد تایید اهورا مزدا شمرده میشدند، پا گرفت. شاه آرمانی فراتر از طبقات جای داشت و همواره میکوشید وضعی فراهم آید که هر فرد و طبقه در جایگاه ویژهی خود باشد و وظیفهی خود را بشناسد. این همه تنها از او ساخته بود، زیرا شاه آرمانی ویژگیهایی داشت که دیگران از آن بیبهره بودند. او نقش بنیادی در پیشبرد آرمانهای سیاسی شهروندان، استوار کردن پایههای حکومت و پاسداری از کشور و دین داشت. برخی از ایرانشناسان، همچون فرای، ماندگاری کشور را مایه گرفته از وفاداری ایرانیان به شاه دانستهاند، نه به کشور. ولی باید دانست که چنانچه شاه از اصول درست شهریاری و دادگری پای فراتر میگذاشت و سودای ایران زمین و مردمان آن را نمیداشت، با ایستادگی روبهرو میشد.
حکومت در شاهنامه:
واژهی حکومت در شاهنامه به کار نرفته است، ولی برخی واژگان مفهومی در این اثر، میتواند معادل حکومت به مفهوم امروزین آن قرا گیرد. «شهریاری» نزدیکترین واژه و مفهوم به حکومت است.
کنون شهریاری به ایران توراست تن پیل و چنگال شیران توراست
چو بر دین کند شهریار آفرین برادر شود شهریاری و دین
دومین واژه در شاهنامه که میتواند معادل حکومت گرفته شود، «گاه» است. هر چند این واژه معناهایی چند دارد، ولی به جای حکومت نیز به کار رفته است. برای نمونه داستان رستم و اسفندیار، آنجا که اسفندیار از گشتاسب خواهان حکومت میشود:
سیم روز گشتاسب آگاه شد که فرزند جویندهی گاه شد
همی رو چنین تا فریدون شاه که شاه جهان بود و زیبای گاه
چنین شاه بر گاه هرگز مباد نه آن کس که گیرد از او نیز یاد
واژهی دولت در شاهنامه ۱۵ بار آمده است، ولی برداشت سیاسی از آن نمیتوان کرد. دولت در شاهنامه به معنای فر، بزرگی، ارجمندی و داراریی به کار برده شده است.
برای مثال هنگامی که افراسیاب به دست کیخسرو میافتد و در چنگ او اسیر میشود، فردوسی او را بیدولت میخواند:
چنین گفت بیدولت افراسیاب که این روز را دیده بودم به خواب
چو لختی برآمد بر این روزگار فروزنده شد دولت شهریار
عناصر ساختاری حکومت در شاهنامه
نظام شاهنشاهی گونهای ویژه از نظام حکومتی بوده که در آن شاهنشاه، بر فراز هرم سیاسی کشور، بر شاهان نیمه مستقل استانهای ایران فرمان میرانده است. این نظام سیاسی در دوران هخامنشی در ایران پایه گذاری شد و دوران اشکانی و ساسانی ادامه یافت. در این گونه نظام، همه کارها در کشور بر محور شاه میچرخید. شاه، برترین انسان روزگار خود بود و هسته مرکزی نیروهای فکری، سیاسی اجتماعی، دینی، آیینی، نظامی و فرهنگی جامعه به شمار میآمد.
در شاهنامه، شاه نماد استقلال کشور و نگهبان ایران در برابر هجوم خارجی است. او نقش محوری و حیاتی در اندیشهی سیاسی ایران باستان دارد. بهترین بخشی که در شاهنامه میتواند تا اندازهای اهمیت شاه را در ایران باستان و به ویژه در دوران ساسانیان روشن سازد، گفتگوی انوشیروان و بزرگمهر است. آنجا که انوشیروان از بزرگمهر میخواهد فلسفهی وجودی و اهمیت شاه را تبیین کند و وی در پاسخ از چگونگی روابط شهروندان و شاه نیز سخن میگوید.
سخن بزرگمهر نشان دهندهی دیدگاه کلی شاهنامه دربارهی شاهنشاه و نقش و اهمیت وی در انگارههای ایرانیان باستان است؛ از شاه باید فرمان برد؛ او اهمیت آیینی و دینی دارد؛ در اجرای فرمان او نباید درنگ کرد؛ دشمنی با او نشان اهریمنی است؛ خردمندی در فرمانبری از شاه است؛ شاه مایه آرامش و امنیت در کشور است؛ رسیدن به جایگاههای بلند در کشور به دست او ممکن است؛ شاه مایهی نیکی و بدی است و دسترسی به همه چیز برای او ممکن است؛ به کسی نیازمند نیست؛ استانهایی که سر به فرمان شاه نهند، خجستهتر و فرخندهترند؛ فر و بخت شاه، مایه فر و بخت و نیکی در کشور است؛ شاه برخوردار از فره ایزدی است؛ سرپیچی از فرمان او مایه بدبختی است، حتا رنج از وی با گنج همراه است؛ او اندازهی باژ را تعیین میکند و در این زمینه اختیار تام دارد؛ کارگزاران حکومت باید از رازداران باشند؛ دروغگویان، سرکشان و آنان که در اجرای فرمان سستی میکنند، جایگاهی نخواهند داشت؛ شاه کشی حرام است؛ نافرمانی نشان بیخردی است؛ شاه رهبر و راهنمای جامعه است.
در شاهنامه، شاهان همواره بیاندازه دولتمندند و کمتر به این نکته اشاره میشود که سرچشمه بخش بزرگی از درآمد آنان، مالیاتهایی است که شهروندان میپردازند یا باژ و ساوی است که از شکست خوردگان در جنگ گرفته میشود یا به گونهی غنایم جنگی است. وجود یک فرمانروا در کشور، حتا فرمانروای ستمگر، مایهی آرامش و امنیت در کشور است. شاهنشاه نیرومندترین کس در کشور است و مانند او کسی نباید نیرومند باشد؛ زیرا:
چو فرمان دو گردد نماند به جای خردمند گوید که در یک سرای
شاه از پر کاربردترین واژگان در شاهنامه است و شهنشاه برترین مردمان به شمار میآید:
شهنشاه بر مهرتان مهتر است ز کار آن گزیند کجا در خور است
هر چند سر رشتهی همه کارهای سیاسی، اجرایی، ادرای، کشوری و لشکری در ایران باستان و به ویژه در دوران ساسانی به شاهنشاه میرسد و این نکته در شاهنامه آشکار است، ولی در این شاهنامه، از کار ویژه و اختیارات شاهنشاه و بایدها و نبایدها دربارهی او نیز سخن رفته است. برجسته ترین اختیارات و کارکردهای شاه چنین است:
- هدایتگری و رهبری در اداره کشور؛
- پاسداری از استقلال کشور؛
- فرماندهی کل سپاه و فرماندهی در جنگها، آمادهسازی نیروهای رزمی و نظارت برآنها؛
- دادن فرمان جنگ یا آتش بس؛
- تنظیم روابط خارجی با برخورداری از اختیار تام در مورد خواست و پذیرش پیمان صلح؛
- برقراری نظام تقسیمات کشوری، تقسیمبندی سرزمینها و استانها و گماردن فرمانداران؛
- آبادکردن کشور با ساختن شهرها، کاخها، باروها، راهها، رباطها، پلها، آبگرها، چاهها، آب ابنارها، بندها،
- پاسداری از کشور و نگهبانی از مرزها و برقراری آرامش و امنیت در کشور؛
- تعیین مقدار مالیات، گردآوری و کنتر آن و نیز بخشیدن مالیات؛
- تیمار کودکان یتیم، بیوه زنان، سالخوردگان و نیازمندان؛
- پاسداشت دین، اعمال سیاست دینی، انجام دادن مناسک دینی و برپا کردن آتشکده؛
- رسیدگی به وضع استانها از راه سفر کردن به آنها؛
- از میان بردن آفتها و مبارزه با خشکسالی؛
- داوری؛
- برگماردن یا برکنار کردن کارگزاران بلندپایهی کشوری و لشکری و تعیین وظایف آنان؛
- صدور منشور شاهی و ابلاغ آن به همگان؛
- اعلام بر تخت نشستن شاه تازه به استانها و دیگر کشورها؛
- تقسیم غنایم میان سپاهیان، بزرگان، مرزبانان و شهروندان؛
وزیر
یکی از مناصب آشنا در فرهنگ سیاسی ایران که در منابع تاریخی و حتا داستان ها بسیار از آن یاد میشود وزیر است. در شاهنامه معمولاً در کنار شاهان و شاهزادگان، وزیران و رایزنانی حضور دارند که سمبل خرد و دانایی محسوب میشوند. فردوسی اغلب آنان را میستاید و وجودشان را برای برقراری داد لازم میداند. وزیر و رایزن و راهنما در هر سه بخش شاهنامه دیده میشود، اگر چه در بخش اسطورهای حضور کمرنگتری دارد.[۱]
وزیر نخستین پدیدهای است که هسته نظام دولتی از آن برآمده و در نخستین سدههای میلادی از سوی شاه شاهان در امپراتوری ساسانی واقعیت یافته است. بزرگمهر نامدارترین وزیر ایرانی در روزگار پیش از اسلام است که در شاهنامه از وی سخن رفته است. گذشته از بزرگمهر، در داستانهای شاهنامه بسیار پیش میآید که شاه از رایزنی کارگزاران و جهاندیدگان، بهره میگیرد. برای نمونه، انوشیروان سه وزیر داشته که فردوسی دربارهی آنان گفته است:
سه مرد از دبیران نوشین روان یکی پیر و دانا و دیگر جوان
چو ایزد گشسب و دگر برزمهر دبیر خردمند و با فر و چهر
سه دیگر که ماه آذرش بود نام خردمند و روشن دل و شادکام
بر تخت نوشین روان این سه پیر چو دستور بودند و همچون وزیر
بر پایهی شاهنامه، وزیر تنها یک عنوان سیاسی است که آن نقش اصلی را در برنامههای سیاسی و اجرایی کشور دارد. عنوان و منصب وزارت نشانهی تحول اداری در دوران ساسانی است که برای پیشبرد کارها پدید آمده و در شاهنامه بازتاب یافته است. در متون گوناگون پهلوی و عربی به نام وزرگ فرمذار ایران و انیران، یعنی وزیر بزرگ ایران و سرزمینهای غیر ایرانی برمیخوریم.
یعقوبی، وزیر را ((بزر جفرمذار)) یعنی عدهدار کارها معنا میکند که جایگاهش پس از کسری و بالاتر از موبدان موبد است. در نامه تنسر به گشنسب، تنسر نفر دوم کشور پس از اردشیر بابکان است که هم وزیر و هم موبدان موبد دستگاه ساسانی است. وزیر همواره در کنار شاهنشاه است. ولی وزیران باید مراقب رفتار و کارهای خود باشند و از شاهنشاه فرمانبری کنند.
شاپور، وزیر خود را به خراسان فرستاد تا باشندگان آنجا را به اطاعت از او فرا خواند. وزیر به خراسان رفت و به اندازهای با مردمان خراسان خوش رفتاری کرد که او را بیش از شاپور خواستار شدند؛ سپس با بزرگان خراسان نزد شاپور بازگشت. شاپور که از ماجرا خبر داشت، ناگهان سر وزیر را برید و پیش پای بزرگان خراسان افکند و آنان از بیم جان مطیع شاپور گشتند.
وزیران در یک فرآیند طولانی و پس از گذراندن موفقیت آمیز سلسله مراتب اداری، برگزیده میشدند. برای نمونه، بر پایه ی تاریخ بلعمی، کیخسرو به هنگام برگزیدن گودرز به عنوان وزیر خطاب به وی میگوید: « ای سپاه سالار مهربان و اصفهبد بزرگوار و دلیر این پیروزی که ما را بود از خدای تعالی بود نخست { و نه از قوت و حیلت ما }، پس از خجستگی تو که ما را نصیحت کردی و حق ما بشناختی و کین ما طلب کردی و حق ما به جایگاه آوردی و مهربانی کردی { و تن خود و فرزندان خود در راه ما نهادی } و بر دشمن خشم گرفتی، و ما این حق تو بشناسیم و پاداش تو بدهیم، و تو را از این مرتبت سپاه سالاری به مرتبت وزیری { بزرگفر مذاری } آوردیم، و تو را وزیر خویش کردیم، تا به میان خلق دادگر تو باشی، و حکم تو بر همه پادشاهی خویش و برخواستها و خزینهها و سپاهیان روان کردیم، و پادشاهی اصفهان و گرگان و قهستان خاص تو را دادیم.»
بزرگان
بر پایهی شاهنامه، همواره در کنار شاهنشاه، گروهی از بزرگان حضور دارند که او را در نبردها، گرفتن تصمیمات، آیینهای درباری، دیدارهای سیاسی و بر سرهم در بزم و رزم او را همراهی میکنند. بزرگان میتوانند شماری از سران لشکری، کشوری، موبدان، فرمانداران، رادان و بخردان باشند. برداشت دیگر، آن است که واژهی بزرگان میتواند اشاره به خانواده های بزرگ شاهی داشته باشد که در روزگار اشکانی و ساسانی در کارهای کشور دخالت مستقیم داشتهاند؛ خانوادههای مهمی چون قارن و کارن که در شاهنامه نیز از آنها یاد شده است. اعضای این خانوادههای بزرگ در بسیاری از بخشهای حکومت به کار گرفته میشدهاند و گاه از آنان با عنوان فرمانده سپاه، نماینده ی سیاسی حکومت، فرماندار و بزرگ مالک یاد شده است.
برای نمونه میتوان بر بهرام چوبین انگشت گذاشت که از خاندان بزرگ قارن بود که در ری میزیستند. بر پایهی شاهنامه، بهرام چوبین که در ۵۹۰ میلادی یکی از ساسانیان را در چندی از تخت شاهی رانده بود، تبارش به میلاد میرسیده و اشکانیان بوده است. این خانوادهها گاهی ادعا میکردند که نجابتشان ریشهدارتر و یا به همان ریشهداری نجابت خاندان ساسانی است.
سپاه
از بزرگترین پایههای حکومت در ایران باستان که در شاهنامه برجستگی ویژه دارد، سپاه است. نیرویی نظامی- سیاسی که شاهنشاه بر فراز آن جای دارد. سپاه مورد نیاز کشور از چهار راه فراهم میشود:
۱- به گونه ویژه گردانی که از خانوادههای بزرگ، نجیبزادگان و برترین سربازان هستند و در مرکز کشور مستقر و تربیت میشوند؛
۲- سپاهیانی که در استانها تربیت میشوند و با اشاره شاهنشاه در نبردها و آیینهای رزمی، بزمی، رژههای نظامی، قدرت نمایی و نشان دادن آمادگی خود در مرکز حضور مییابند؛
۳- نیروهای قبیلهای که به گونه چریک در خدمت حکومت هستند؛
۴- سپاهیان استانهای مرزی که عهدهدار پاسداری از مرزهای کشورند.
۵- این سپاهیان مستقیم از شاهنشاه فرمان می بردند و به هنگام پیش آمدن نبردهای بزرگ نیز باید نیرو میفرستادند. نفرستادن نیرو، سرپیچی از فرمان شاه و گردنکشی به شمار میآمد. به هنگام نیاز استان ها و به ویژه استانهای مرزی نیز حکومت نیروهای مورد نیاز آنها را برای تأمین امنیت و نبرد میفرستاد. بر پایهی شاهنامه، شاه، وزیران، فرمانداران، آزادگان، دهقانان، کارآگهان و حتا موبدان، برای رسیدن به مقام، میبایست تواناییهای خود را در نبردها و فرماندهی سپاه نشان داده باشند. سپاه نیرومند، پشتوانهای بزرگ برای شاه و کشور بود:
بدو گفت موبد که لشکر بساز که خسرو به لشکر بود سرفراز
شرح جنگها در شاهنامه، بسیار شورانگیز است. همهی پهلوانان و اسبهایشان دارای ساز و برگ کامل و سنگین هستند و همسانیهای بسیار با سواران زرهپوش و ترسآور دوران ساسانی دارند. پهلوانان و جنگجویان باید از همه ی جنگ افرازها و ابزارها به دقت نگداری کنند. از دست دادن هر یک از آنها خواه اسب باشد، خواه نیزه، شمشیر، کلاه، زره و … نشان بیلیاقتی است و برای جنگجو بسیار گران تمام میشود. در این زمینه میتوان از دو داستان یاد کرد: یکی داستان گم شدن رخش، اسب رستم، که در خاک سمنگان رخ داد و زمینه آشنایی رستم با شاه سمنگان و تهمینه دختر او را فراهم ساخت؛ دیگری، داستان گم شدن تازیانه بهرام، پهلوان ایرانی، برادر گیو و پسر گودرز، در نبرد ایران و توران در میانه کارزار. بهرام هنگامی که میبیند تازیانهاش نیست، یکه و تنها به توران میرود تا به هر ترتیب ممکن آنرا بیاورد. او آن را در میانه دشت پیدا میکند، ولی سپاه توران و تژاو پهلوان تورانی او را میبیند و غریبانه میکشد.
موبد
در شاهنامه، موبد در درجه نخست مفهوم دینی و سپس مفهوم سیاسی دارد. موبدان در کنار جایگاه دینی در کشور و در آیین زرتشت، از جایگاه سیاسی برخوردار بودند و در تصمیمات مهم کشوری و گاه حتا در تعیین شاهنشاه و نیز شاهان در سرزمینهای زیر فرمان ایران، مستقیم دست داشتند. در کنار هر یک از فرمانداران، موبدانی حضور داشتند. در کتیبهی کرتیر، موبد زرتشتی سدهی سوم، او از آتشکدههای بسیاری که در ایران برپا داشته و موبدانی که بر آنها گماشته، از جمله در پارس، پارت، بابل، میسان، آدیبان (اشورباستان) آذربایجان، اصفهان، ری، کرمان، سیستان و گرگان تا پیشاور سخن گته است.
در دربار حکومت مرکزی نیز موبدان موبد که برترین موبدان بود، حضور داشت و جایگاهش پس شاه و وزیر.
واژه موبد در شاهنامه بسیار آمده ولی تنها ۱۳ بار از موبدان موبد یاد شده است که اشاره به برترین موبد کشور دارد. فردوسی واژهی موبد را در معنایی گسترده به کار گرفته است. موبد در شاهنامه، گاه روایتگر داستانها است، گاه رایزن شاه است و گاه نقش دینی بازی میکند. موبدان، همراهان همیشگی شاهنشاه در گرفتن تصمیمات کشوری هستند که در نبردها نیز حضور دارند.
گاه در آیینهای رسمی، مراسم دینی، به هنگام سخنرانی شاه، گرفتن تصمیمات مهم دینی و سیاسی، همه موبدان از سراسر کشور فراخوانده میشوند. ارجمندی موبدان در شاهنامه، نشان از نفوذ گستردهی آنان در حوزههای دینی، سیاسی و اجتماعی در روزگار ساسانیان دارد.
مرزبانان
مرزبانان، فرمانروایان استانها یا ساتراپها بودند و از بلندپایگان حکومتی شمرده میشدند. از آنان، به ویژه در شاهنامه، با عنوانهای گوناگون همچون شاه، مرزبان، خذای، نگهبان، مهتر، کاردار، سر کشور و … یاد شده است. این عنوانها در پیوند با نام ساتراپ یا استان، کاربرد ویژه مییافت. شاه، عنوان کلی فرمانروایان در بخشهای سرزمینی گوناگون بود. برخی از فرمانداران نواحی مستقل ایران را نیز کنارنک میگفتهاند که فردوسی آن را بارها به کار برده است. یکی از مشهورترین عناوین فرمانداران در دوران ساسانی، مرزبان است که تا کنون تعریف روشنی از آن در دست نیست و در شاهنامه ۴۹ بار به کار گرفته شده است. مرزبان منصبی است که فرمانروایان زبردست شاهنشاه و کسانی که از دست او در شهرها حکم میراندند بر عهده داشتند. در تعریف مسعودی، مرزبانان فرماندهان ایالاتی چهارگانه در شاهنشاهی ساسانی هستند.
در تاریخ یعقوبی هم از حاکم ولایت با عنوان مرزبان یاد شده که در ردیف مقامات عالیه دوره ساسانی بوده است. مرزبان گویا در جایگزینی با واه شهربان (شَتَرپان)، در اواسط دوران ساسانی و نخستین بار از سوی بهرام پنجم به کار گرفته شده است. در کتیبههای کعبه زردشت و پایکولی، به جای آن واژهی شهربان آمده است که پیداست معادل شهرب و شهربذ است و در آغاز دوران ساسانی هنوز به حکمرانان نواحی ایران شهربان میگفتهاند و سپس عنوان مرزبان رایج شده است.
دبیر
دبیر به معنای نویسنده، وزیر، مشاور و دانشمند در شاهنامه آمده است. او در نگارش نامههای شاهی، تزیین و ترتیب آنها نقش اصلی داشته است:
نویسد ز مشک و ز عنبر دبیر یکی نامه از پادشا بر حریر
سالاربار
سالاربار در معنای امروزین میتواند وزیر دربار باشد. او دیدارها، سخنرانیها، آمد و رفت درباریان، کارگزاران و میهمانان را تنظیم میکرد:
ز پرده درآمد یکی پردهدار به نزدیک سالار شد هوشیار
که بر در بپایند ارمانیان سر مرز توران و ایرانیان
کارآگهان
کارآگهان جاسوسان، نمایندگان و بازرسان ویژهای بودند که از میان خردمندان، کارآزمودگان و وفاداران به حکومت برگزیده میشدند. کارآگهان به همه جا فرستاده میشدند تا شاه را از آنچه در گوشه گوشهی کشور میگذشت، آگاه سازند. گاهی مأموریت آنان پنهانی بود و گاه لشکری بزرگ کارآگهان را همراهی میکرد. کارآگهان همان کسانی بودند که تاریخنویسان از آنان با عنوان چشم و گوش شاه یاد میکنند و از میان محارم خاصه برگزیده میشدند. این سنتی دیرینه در تاریخ ایران بود که ((در همه وقتی پادشاه را از احوال گماشتگان غافل نباید بود و پیوسته از روش و سیرت ایشان بر میباید رسید.))
بنابراین اصول جاسوسی که از زمان هخامنشیان برپا شده بود، در دوره ساسانیان نیز در کمال خوبی برقرار بود و اساس سیاست داخلی متکی بر آن بود. چنان که از شاهنامه برمیآید، کارآگهان وظایفی چند داشتهاند. گذشته از این حکومت را یاری میکردند، با تبیین فرمانهای تازهای که شاه میداد، فرمانداران و کارگزاران را نیز کمک میکردند. در منابع دوران اسلامی، از آنان با عنوان صاحب خبران یاد شده است.
آزادگان
آزادگان، شاهزادگان و نژادگانی بودهاند که در میدانهای کشوری، لشکری، اجرایی و سیاسی جامعه در دوران ساسانی نقش داشتهاند.
بزرگان و آزادگان به هنگام تاجگذاری شاهنشاه و خوانده شدن خطابه او، در جشن حضور مییافتهاند. گاهی این دو گروه، پادشاه را از تخت فرو کشیده و گاهی هم کشتهاند و به هر روی مهمترین کارگزاران حکومت به شمار میرفتهاند. حتی از ((آزادگان)) در سواره نظام ساسانی، که مهمترین بخش ارتش بوده استفاده میشده است. واژه آزادگان در کتیبههای دوران ساسانی به کار رفته، از جمله در کتیبه شاپور در حاجی آباد، که برای نخستین بار از آزادان نام برده شده است. در کتیبههای شاپور در تنگ براق و مشکین شهر و کتیبهی نرسی در پایکولی هم از آزادان، به عنوان بلندپایگان همراه شاهنشاه، یاد شده است. گروه آزادگان نه تنها در پایتخت ساسانی شاهنشاه را همراهی میکردهاند، بکه بر پایهی کتیبه شاپور سکانشاه در استانها نیز حضور داشتهاند و فرمانداران را همراه بودهاند. ((آزادگان)) در شاهنامه به دو معنا به کار گرفته شده است: نخست گروه ویژهای از ایرانیان از تبار برجسته که در شمار بزرگزادگان و شاهزادگانند و در میدانهای نبرد از فرماندهان و برترینهای سپاهند و این با نقش آنان در روزگار ساسانی همخوانی دارد؛ همهی ایرانیان، که در شاهنامه بیشتر بدین معنا به کار رفته است.
دهقانان
دهقانان یکی از طبقات اجتماعی- سیاسی مهم در دوران ساسانی و پایینترین لایه سیاسی حکومت به شمار میآمدند. دهقانان مردمیترین گردانندگان کشور بودند و وظایف گوناگون داشتد: فرماندهی نظامی، مدیریت شهری و روستایی، آبادکردن نواحی، کارگزاری مالیاتی، ساماندهی کارهای کشاورزی و دیگر کارها، ترویج آیینها و فرهنگ ایران، چنان که فردوسی داستانهایی چند، از جمله داستان رستم و سهراب را از زبان دهقان روایت کرده است. دهقانانریال همچون آزادگان، یک طبقه ی اجتماعی-سیاسی مهم در ایران بودهاند که به سبب نقش برجستهشان در جامعه ساسانی، در شاهنامه فردوسی همه ایرانیان به این نام خوانده شدهاند.
به نوشتهی طبری، بلعمی و ثعالبی، منوچهر شاه دهقانان را ارباب شهرها و روستاها و مسئول آبادانی و دفاع از نواحی کرده بود. در دوران ساسانی، دهقانان که چه بسا پر شمار بودهاند، با همکاری روحانیون زرتشتی بومی، بر مناطق گوناگون فرمان میراندند. اینان همان طبقهای بودند که از سدهی ششم به بعد یعنی از زمان اصلاحات قباد یکم و خسرو یکم اهمیت و شهرت بیشتری پیدا کردند. بدینسان، دهقانان همچون چرخهای دستگاه دولت بودهاند. از آنجا که دهقانان آگاهیهای محلی از اوضاع زمین و زندگی مردمان داشتند، دولت میتوانست با وجود لم یزرع بودن بیشتر نقاط کشور، بار سنگین جنگها و هزینههای گزاف دولتی را تحمل کند و از پس آنها برآید. پس از افتادن ایران به دست تازیان نیز، با همه خشونتی که آنان در گرفتن مالیات نشان میدادند، تا زمانی که با دهقانان همدست نشدند، نتوانستند درآمد خود را به اندازهای برسانند که شاهنشاهان ساسانی رسانده بودند.