مبانی حقوق عمومی در ایران کهن ۸ نوشته : محمد رسولی

استاد ارجمند و عزیز جناب دکتر محمد راسخ می فرماید:

(( عمر حقوق عمومی تقریبا برابر با عمر اقتدار مرکزی در جامعه انسانی است)).

و ما اینک می دانیم که اقتدار مرکزی در ایران از همان زمان کیومرث (  در حدود هفت هزار و هشتصد سال پیش) به وجود آمد همین استاد سپس می گوید:

((شاید نتوان گفت : در یک جامعه ی سیاسی، حقوق عمومی وجود ندارد)) !

و ما می دانیم که ایران از دیرباز به عنوان جامعه سیاسی بوده است.

استاد دکتر راسخ در ادامه می نویسد:

((… تا جایی که بتوان رد پای اقتدار مرکزی را در جامعه ایران دنبال کرد به حتم می توان احکام و مقررات ( عرفی یا موضوعه) … را نیز پی جوئی کرد و بنابراین نمی توان ادعا داشت که ما ایرانیان صاحب حقوق عمومی نبوده ایم یا نیستیم))

آری این سخن استاد ارجمند و مسلم حقوق عمومی است.

ایران از دیرباز دارای اقتدار مرکزی و حکومت های قدرتمند بوده است. دیدیم که پادشاهان ایران سخن از حکمرانی بر هفت کشور زمین می گویند، این اقتدار و امنیت زیر حکمرانی دولت های مقتدر ایران چنان بوده است که زنی جوان با چند شتر بار طلا و  هدایای ارزشمند از این سوی کشور به آن سو می رفته و اقتدار مرکزی دولت برای او امنیت کافی و کامل فراهم می کرد( مثال حرکت سیندخت از کابل به زابل جهت مذاکره با سام نریمان، که ما در کتاب پند های شاهنامه مورد بحث قرار داده ایم)

یکی دیگر از استادان حقوق عمومی پس از بحث از مفهوم دولت این بیت را از فردوسی آورده است:

بدو گفت ای گرد پهلو نژاد                         زمانه ترا، دولت بداد

و آنگاه فرموده است که دولت در بیت مذکور ((… با خمیر مایه حقوقی دولت همزاد است، زیرا اقتدار و دولت رابطه ی تنگاتنگ با یکدیگر دارند)) . این استاد در زیرنویس همانجا دو بیت زیر را نیز بجا آورده اند که نشان می دهد دولت به معنای حقوق عمومی امروزین در چند هزار سال پیش هم مفهوم داشته است. چنان که کیخسرو نیز در جائی که خطر سقوط دولت می رفته است به رستم چنین می گوید:

به رستم چنین گفت کای سرافراز       بترسم که این دولت دیر باز

همی سرگراید به سوی نشیب        دلم شد زکردار آن پرنهیب

حاکمیت

در رابطه با این واژه سخن بسیار است و راجع به آن بحث زیاد شده است و از جمله واژگانی است که برخلاف ظاهر ساده ی آن بسیار سبب اشتباه در برداشت از آن می شود. ما به هیچ روی در اینجا قصد ورود به آن مباحث اختلافی و جنجالی و نظریات گوناگون در این باره نداریم، چون هدف ما در این کتاب چیز دیگری است . فقط برای اینکه با خواننده به یک توافق مشترک در برداشت واژه ی حاکمیت برسیم، تعریفی ساده و جامع از آن ارائه می نمایم. منظور ما از حاکمیت در این جا همانا به طور ساده و خلاصه، به معنای اقتدار سیاسی عالیه است. در سطح ابتدایی حاکمیت به معنای کنترل بر مردم و فضای جغرافیایی است. این گونه کنترل نوعا از درون ساختار حکومت اعمال می گردد و تاریخ، نمایانگر رشد مداوم حاکمیت توسط حکومت های مالی و اثبات هم زمان قدرت متمرکز است. ما فقط می خواهیم بیان کنیم مراد ما از حاکمیت آن توان و قدرت عالی سیاسی در دست حاکمان است که قابلیت اجرایی دارد و اجرا و اعمال می شود.

با این بیان ساده زمینه را برای ادامه پیشبرد بحث خود فراهم می کنیم . به دلیل آنکه در غیر این صورت و در حالت ورود به مباحث اخلاقی در این زمینه ما از راه و کار خود دور می مانیم. چنانکه :

برای حاکمیت آن قدر معانی مبهم و گیج کننده آور ده اند که بسیاری پیشنهاد کرده اند برای حفظ دقت و استحکام کلام باید به طور کامل از این مفهوم دست شست.

ولی ما در اینجا همین اندازه که بدانیم منظورمان از حاکمیت چیست، کفایت می کند. در اغلب مقاطع تاریخ، لباس حاکمیت به تن فرد یا گروه در درون یک واحد سیاسی پوشانده شده است. گاه حاکمیت در مقاطعی بر پایه قدرت و متکی بر توانایی های مادی رهبران بوده است. گاه در قالب عناوین امپراتور و پادشاه و یا هر چیز دیگری خود را نشان می داده  است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *