میر جلالالدین کزازی از کتاب «پدر ایران» میگوید:
داستان زندگی کوروش بزرگ از زبان کزازی
گُجَستگان در بند دروغ را توان هماوردی با خُجستگانِ خداوند فروغ نیست
(هان! ای دل آگاهان! ای آزاد مردان ماد! میدانم که مرا به نیکی میشناسید و از این روی از من نمیهراسید. زیرا میدانید و بیگمانید که من خونریز و ستیزانگیز، ددمنش، ستمگار و گجسته کردار، دُژ خوی و تباهی جوی نیستم. دوستدار دانایی و بخردیم و مردی ایزدی. از بدی و از ددی میپرهیزم. با بیراهی و بیداد میستیزم بیهوده بر باد خون نمیریزم. هر چند نوادهی آژیدهاکم. از هر آهوی و آک* پیراسته و پاکم.)
آنچه که خواندهاید پارهای از سخنان کورش است با مردم ماد. در کتابی به نام پدر ایران. نوشتهی دکتر میر جلال الدین کزازی. در این کتاب استاد کزازی زتدگی کورش و تاریخ را داستان گونه بازگو کرده است. با وی به گفت و گو مینشینم به خجستگی هفتهم آبان، روز جهانی کورش بزرگ و کتابی به نام پدر ایران، که از کورش، بزرگ شهریار ایرانی میگوید و از تاریخ و فرهنگ و ادب این سرزمین.
پرسش نخستین این که شما دربارهی کتاب فرزند ایران که داستان زندگ آفرینندهی شاهانه حکیم فردوسی است، گفتهاید که بر پایهی پندارینه (تخیل) بوده است این کتاب (پدر ایران) که دربارهی زندگی کورش بزرگ بوده، چگونه است آیا این کتاب هم بر پایهی پندارینه است؟
کتاب فرزند ایران و به همان سان داستانی که دربارهی زندگی کورش نوشتهام پدر ایران که دربارهی کورش نوشته شده است هر دو پندارینهاند. زیرا که داستاناند. داستان به ناچار میبایست که پندارینه باشد. اما بر پایهی یافتهها و دانستههایی نوشته شدهاند که ما در دست داریم. هم در زندگانی فردوسی و هم در زندگانی کورش. اما پندارینگی این داستانها در آن است که هیچکدام از آنها گزارش زندگانی این دو بزرگمرد تاریخ و فرهنگ ایران نیست. داستان پیکرهای دارد که از آن روی که داستان است، پندارینه است. اما هستهی هر دو داستان، کانون و گرانیگاهِ آنچه در این داستانها نوشته شده است آن یافتهها و کاستههاست.
با توجه به اینکه شما استاد برجستهی ادبیات هستید و بیشتر شاهنامه پژوهید، چگونه شد که به کورش که یک شخصیت تاریخی است، پرداختید؟
از نگاهی فراخ، اگر به پرسش شما پاسخ گویم هر دانا و یا استاد و یا پژوهندهی زبان و ادب پارسی به ناچار با تاریخ و فرهنگ و پیشینهی ایران آشناست. زیرا که این فرهنگ و پیشینه و تاریخ در متنهای ادبی باز میتابد، به ویژه کسی که در شاهنامه میپژوهد به ناچار میباید با تاریخ و فرهنگ ایرانی و پیشینهی نیاکانی به بسندگی آشنای داشته باشد تا بتواند به شیوهای درست و به آیین، شاهنامه را بکاود و بپژوهد. این درست است که در شاهنامه از کورش سخنی نرفته است، اما شاهنامه نامهی هزارههای تاریخ و فرهنگ ایران است. هنگامی که ما حتا میخواهیم دربارهی چهرههایی، رخدادهایی بپژوهیم که آشکارا بازتابی در شاهنامه ندارند همچنان میباید به این نامهی نامیِ گرامی باز گردیم.
برخی از استادان همچون استاد خالقی مطلق در کتاب (سخنان دیرینه) بر این باور است که کیخسرو شاهنامه، همان کورش است، دیدگاه شما در این باره چیست؟
شاید اگر از نگاهی بسیار کلان به چهرههای نمادین و استورهای در شاهنامه بنگریم بتوانیم در آنها همانندیهایی با چهرهای تاریخی بیابیم بهدانسان که از چندیدن دههی پیش پارهای از ایرانشناسان بر این همانندیها آگاهی یافتهاند و نیاد کردهاند. برای نمونه گشتاسب را با همنام او در تاریخ یکی دانستهاند و یا دهاک ماردوش را با اژی دهاکِ شهریار مادی. اما راست این است که چهرههای نمادین و استورهای به درست از آن روی که چهرههای نمادین و استورهای اند پیوندشان را با تاریخ گسستهاند. هر چه چهرهای استورهای، بیشتر تاریخی باشد نشانهی آن است که هنوز به کار کرد راستینِ نمادین خویش نرسیده است. هنوز چونان چهرهای نمادین و استورهای خام است.
پرداختن بیش از این در این زمینه از دو روی ناممکن است. چنان که زمینهای است دراز دامان و دو دیگر آن است که به فراخی در کتابها و جستارهای خویش این زمینه را کاویدهام نمونه را در کتاب (رویا، حماسه، اسطوره) در آنها نشان دادهام که تاریخ چگونه به استوره دگرگون میشود یا به سخن دیگر از خودآگاهی به ناخودآگاهی میرسد. از یاد به نهاد.
از همین روی برآنم که هرگز به گونهای برهنه و برا بیچند و چون نمیتوان چهرههای نمادین و استورهای را با چهرههای تاریخی پیوند داد و یکی دانست. اما همواره میتوان همانندیهایی را در میانهی این چهرهها جست.
درباهی استوانهی حقوق بشر کورش بگویید. چه چیز سبب شده است که منشور در نزد جهانیان این چنین ارزشمند باشد؟
ارزش فرماننامهی کورش، ارزش گوهرین و ساختاری آن در این است که در این فرماننامه متنی آرمان گرایانه نیست. ما در ادب جهان کتابهایی چند را میشناسیم که آرمانگرایانه نوشته شدهاند. کتابهایی که در آن نویسنده خواسته است شهریاری آرمانی را بپندارد و دربارهی او بنویسد. کتابهایی که از گونهی ادب آیین شهری یا (اتوپییای) شمرده میشود. پیداست که هیچ کدام از این آرمانهایی که در این کتابها آورده شده است، به سخن دیگر از جهان بدان سان که میباید بود نه بدان سان که هست، هرگز به کردار در نیامدهاند و در قلمرو آرمان و آرزو ماندهاند. اما فرماننامهی کورش تنها متنی است کهن که آرمانگرایانه نیست گزارشی است از آنچه رخ داده است اما آن چنان والاست از دید شایستگیها و ارزشهای انسانی که به نوشتههای آرمانگرایانه میماند. رفتار کورش با بابلیان در این فرماننامه باز تافته است. هنگامی که ما این نوشتهی باستانی را میخوانیم به راستی، به سزا، به درست شگفتزده میمانیم که چگونه میتواند بود که در جهانی چنان بیگانه با مهر، مردمی، پارسایی، داد، آزادمنشی، فراخنگری، نیکوکرداری، راستی. چنین رفتاری از پادشاهی بزرگ، نیرومند دیده بشود. بسنده است که رفتار کورش را با پادشاهان آشور و بابل در آن روزگار سنجید. آشکارا دیده میشود کورش شهریاری است در رفتار کردار، یگانه و بیمانند. آنچه کورش به انجام رسانده است و در فرماننامهی خود از آن سخن گفته است، هنوز در روزگار ما که به آن میبالیم که روزگار روشنایی و رهایی است، روزگار ارجمندی و ارزندگی انسان است، آرمانی مانده است. این که اگر فرمانروایی نیرومند، کامران بر شهری یا کشوری چیره شد، دست یافت به داد و مهربانی و مردم با شهروندان آن شهر یا کشور رفتار کند، آنان را آزاد بگذارند که هر گونه خوش میدارند بزیاند. هر گونه خوش میدارند بیندیشند هر کیش و آیینی را که شایسته میدارند بورزند. آیا رفتارهایی از این دست، امروز هم آرمانی نیست؟
در کتاب پدر ایران از کورش چه و چگونه گفتهاید؟
در این کتاب آنچه گفته شده است بر پایهی بنیادینهترین و برجسته ترین رخدادها و رفتارها، در سرگذشت کورش داستانی بلند را نوشتهام. چهرههای بنیادین مانند رخدادها و رفتارهای برجسته در این داستان راستین است، شاید من چهرهای کنارین را پنداشته باشم که نامی و نشانی در تاریخ نداشته باشد و اما آن چهره، چهرهای نیست که کارکردی ساختاری در داستان یافته باشد. در آن بخشهای بنیادین یکسره به تاریخ در معنای گستردهی آن وفادار بودهام. خواست من از تاریخ نوشتههایی است که از دیرزمان درباره ی کورش نگاشته شده است و در دست هست، شاید که همهی آنچه که در این نوشتهها آمده است با تاریخ همسان نباشد و افسانه رنگ شمرده شود اما به هر روی در نوشتن داستان پدر ایران از اینگونه آبشخورها هم بهره بردهام. بنیادیترین آنها نوشته ی (هرودوت)، تاریخنگار یونانی است. بیگمان بخشهایی از آن پذیرفتنی نیست. یا هرودوت خود آنها را برساخته است یا دیگران آنها را پدید آوردهاند از آن روی که کورش چهرهای بزرگ و نامدار بوده است. این چهرهها همواره افسانههایی را پیرامون خویش در میتنند. آن دلبستگی گاهی کینی کور که دوستان و یا دشمنان بر این چرهها میورزند و میتوزند انگیزه و خاستگاهی میشود پدید آمدن این افسانهها را.
در نهایت میتوان گفت، کورش در همان هنگام که چهرهایست تاریخی آنچنان در رفتار و کردار و اندیشه و منش والا و بیهمتاست که به چهرهای آرمانی و آیین شهری میماند این بخت بلند، که ما ایرانیان چهرهای چنین را در تاریخ و فرهنگ خود پروردهایم و به جهانیان ارزانی داشتهایم نازش و سرافرازش ما را چونان مردمی شهرآیین، فرهنگمند، اندیشه ورز، دادگستر، مردم دوست، آزادمنش و فراحنگر، بسنده است.
پارهای از سخنان کورش که در کتاب پدر ایران آمده است: هان! ای دل آگاهان! ای آزاد مردان ماد! میدانم که مرا به نیکی میشناسید و از این روی از من نمیهراسید. زیرا میدانید و بیگمانید که من خونریز و ستیزانگیز، ددمنش، ستمگار و گجسته کردار، دُژ خوی و تباهی جوی نیستم. دوستدار دانایی و بخردیم و مردی ایزدی. از بدی و از ددی میپرهیزم. با بیراهی و بیداد میستیزم بیهوده بر باد خون نمیریزم. هر چند نوادهی آژیدهاکم. از هر آهوی و آک* پیراسته و پاکم.
خواست من گیتی گشایی نیست. زروآزمایی و هنرنمایی، در جهانآرایی است، به یاری خردورزی و روشن رایی. پرهیز و پارسایی است در پادشایی. آری!
آنچه من میخواهم پارسایی در پادشاهی است و پرهیز از سیاهی و تباهی و بیراهی، من نیامدهام تا آزادان را به بند نهم و شهر ها را به ویرانی بکشم. آمدهام تا بندیان را از بند برهانم و به آزادی برسانم و شهرهای ویران را آباد گردانم.
آهنگ و آماج من اورنگ و تاج نیست. آبادی و آزادی است. ردی را به پاس بخردی میجویم و فرمانرانی را به پاس آبادانی. من یاریگر گمرهانم. آنان را از گمراهی میرهانم دست گیر و یاور خیرگان و دل تیرگانم. آنان را به روشنایی میرسانم.
من بینادل و جان آگهم. آمدهام تا بنیادی نو در فرمانروایی و پادشاهی بنهم و ماد و پارس و دیگر کشورهای جهان را با یکدیگر بپیوندم و آشتی بدهم. آنان که ایزدیاند و دوستار روشنروانی و بخردی، به من خواهند پیوست و آنان که اهریمنیاند و خواستار تیرهجانی و ریمنی از من خواهند گسست و پست، در خواهند شکست. زیرا هرگز گجستگان در بند دروغ را با خجستگان خداوند فروغ، توان و تاب هماوردی و رویارویی نیست. هرگز تیرگی بر روشنی چیره نمیآید و رینی پشت راستی را بر خاک در نمیساید. اکنون بر شده است که یکی از این دو را برگزینید. تیرگی و رینی یا راستی و روشنی را. روشنان راست به سوی من بگرایند و بیایند و تیرگان ریمن به سوی اهریمن.